تحليل روانکاوانه پرخاشگرى در کودکان و نوجوانان
تحليل روانکاوانه پرخاشگرى در کودکان و نوجوانان
تحليل روانکاوانه پرخاشگرى در کودکان و نوجوانان
نويسنده: شيرين مسعودىفر
اشاره:
از نظر روانشناسي، خصلت دگرآزارى يا پرخاشگرى Aggressivenss رفتارى نابهنجار محسوب مىشود که طى آن شخص به جاى اينکه به خويشتن آسيب برساند ديگران را مورد تعدى قرار مىدهد.
اين گفته فرويد معروف است که “هدف هر زندگي، مرگ است”(1) و نيز اين گفته ديگر او که “زندگى فقط راهى است غيرمستقيم به سوى مرگ”، غريزه زندگى و غريزه مرگ پيوسته با يکديگر در پيکارند. غريزه زندگى مىکوشد از آثار تخريبى غريزه مرگ بکاهد و آدمى را زنده و شادکام نگاه دارد. اين غريزه غالبا بر غريزه مرگ فائق مىآيد و آن را به عقب مىراند. در اين صورت غريزه مرگ تحتالشعاع واقع مىشود، ولى از بين نمىرود و براى تسکين خود آدمى را متجاوز و پرخاشگر مىکند يعنى سبب مىشود که او به جاى اينکه به خويشتن صدمه بزند، ديگران را معروض عمل خود قرار دهد. از شکستن و آسيب رساندن به اشيا و شکار حيوانات و مشتزنى و شتم ضرب همنوع تا مبادرت به تهمت و افترا و جنگ و خونريزى و آدمکشى و... خصلت دگرآزاري، يعنى پرخاشگرى که نوعى ساديسم است کمابيش در همه کس موجود است و با فراهم شدن مقدمات و شرايط و سست شدن قيد و بندهاى دينى و اخلاقى و اجتماعى به وجهى شديد (جنگها و آدمکشىها) يا خفيف ظهور و بروز مىکند.
حاصل اينکه غريزه مرگ چه به وسيله خودآزارى و چه به وسيله دگرآزارى به تبهکارى و تخريب مىپردازد، يعنى کمک مىکند به اينکه امر عارضى که نامش جان است زودتر از ميان برخيزد و ماده به حکم:
به اصل خود که سکون و آرامش مرگ است بازگردد.
فرويد براى پرخاشگرى همان قدرت و اهميت را قائل است که براى غريزه جنسى قائل است و اين دو انگيزه را بيش از انگيزههاى ديگر حاکم بر رفتار آدميان مىداند.
البته به نظر بسيارى از صاحبنظران، “پرخاشگري” که مورد توجه فرويد است در عين اينکه تجاوز و تعدى نسبت به ديگرى است، براى مقابله با مشکلات زندگى و چيرگى بر طبيعت نيز به کار مىرود و منشا کارهاى مهم و عامل بزرگ ترقى و تعالى واقع مىشود.
البته اثبات وجود غريزه مرگ که در برابر غريزه زندگى عنوان گرديده است خالى از اشکال نيست و هيچ ضرورت ندارد که پرخاشگرى را به آن نسبت داد و ناشى از آن دانست.(2)
آدلر، انگيزه اصلى پرخاشجويى را قدرتطلبى انسان مىداند و معتقد است برترىجويى از احساس حقارت ريشه مىگيرد و اين دو از يکديگر تفکيکناشدنى هستند، نکته مهم اين است که مقصود آدلر از برترىجويى تسلط بر ديگران يا رياستطلبى و کسب امتيازات اجتماعى و نظاير آن نيست، بلکه وحدت بخشيدن به شخصيت است. چيزى است نظير تحقق پذيرفتن “خود” که در نظريه يونگ کوششى است براى آنکه شخص از آنچه هست بهتر و کاملتر شود، استعدادهاى ذاتى و بالقوه خود را بالفعل سازد.
کودکان به خود رها شده يعنى کودکانى که براثر جدايى پدر و مادر از يکديگر، يا براثر غفلت و بىاعتنايى نسبت به تربيت آنها از راهنمايى و تشويق محروم بودهاند، نمىتوانند شيوه زندگى خود را گسترش دهند و اين براى آنها عواقبى بسيار ناخوشايند به بار مىآورد. افرادى که در کودکى مورد بىمهرى و بدرفتارى بودهاند در بزرگسالى دشمنان اجتماع مىشوند و شيوه زندگى آنها زير سلطه نياز به انتقامجويى در مىآيد.
آدلر معتقد است که شخص بهنجار مىتواند خود را از زير تاثير هدفهاى خيالى و موهوم برهاند و با واقعيت روبرو شود و بهطور کلى اين هدفها يا اصول و افکار را تا زمانى که سودمند مىداند دنبال کند و همين که آنها يا يکى از آنها را ديگر سودمند نديد از آن چشم بپوشد و خود را از قيد و بند آن خلاص کند. اين کارى است که اشخاص بهنجار به آسانى انجام مىدهند ولى از عهده نابهنجاران خارج است. يکى از رواشناسان برجسته و نظريهپرداز خانم کارن هورناى است. به اعتقاد هورناى پرخاشگرى کودک ناشى از غريزه جنسى و رقابت نيست، بلکه ناشى از دلواپسى و از بيم آن است که مورد بىمهرى قرارش دهند و از حمايت و مراقبت محرومش بدارند. شدت مسامحه و نازپرورى که نسبت به او روا مىدارند در دوگانگى روانى بىاثر نيست. با اين وضع،اين دوگانگى روانى عموميت ندارد و چه بسا کودکانى که اين صفت در آنها به وجود نيامده است.
صفت پرخاشگرى که در نظر فرويد فطرى و ناشى از غريزه مرگ Thanatos است به عقيده هورناى عارضى است و فقط وسيلهاى است که آدمى براى حفظ و حراست و امنيت خود به کار مىبرد. کودک اگر در خانوادهاى بار بيايد که در آن امنيت واعتماد و احترام و تسامح و محبت حکمفرما باشند دچار کشمکش روانى و پرخاشگرى نخواهد گرديد.
اريک فروم انديشمند آلمانى ناهنجاريهاى رفتارى انسانى را زاييده مکانيسم فرار از تضادها مىداند. فروم براى رهايى از تضادها چهارطريق در نظر مىآورد:دگرآزاري، آزاردوستى و خرابکاري.
الف- دگرآزارى را شخص نسبت به زيردستان و به کسانى که از قبل زندگى مىکنند روا و معمول مىدارد.
ب- آزاردوستى ويژه کسى است که شخصيت خود را ناديده مىگيرد، يا خود را به شخصيت يا گروه نيرومندى مىبندد و در آن مستغرق مىشود تا بدينطريق خود را از تنهايى برهاند هرچند آن شخصيت يا آن گروه فاسد و فاجر باشد و در اين جريان او آزار و صدمه ببيند.
ج- خرابکارى مخصوص شخصيتى است که احساس ضعف و ناتوانى مىکند و براى جبران اين نقص به قدرتنمايى و تبهکارى و از ميان برداشتن نيروى خارجى مىپردازد. نوجوانان بزهکار که نفهميده به خرابکارى دست مىزنند اين نوع مکانيسم فرار را به کار مىبرند.
هدف از تنبيه کاهش دادن احتمال تکرار رفتارى است که شخص به خاطرش تنبيه مىشود. تصور بر اين است که تنبيه در واقع تاديبى است از جانب والدين که به شکلهاى گوناگونى از قبيل تنبيه بدني، محروم کردن کودک از چيزهاى موردعلاقهاش مانند تماشاى تلويزيون و يا اجازه ندادن به او براى ترک اتاق، اعمال مىشود. بيشتر والدين و مربيان با اين اميد روشهاى گوناگون تنبيه را به کار مىگيرند که رفتارهاى نامطلوب کودک دوباره تکرار نشوند. در واقع روشهاى تنبيه کردن از تنبيه معتدل گرفته تا شديد اگر بهطور مداوم اعمال شوند و دليل آنها براى تنبيه شونده روشن باشد، در کاهش رفتارهاى نامطلوب او موثرند. برعکس تنبيههاى خيلى ملايم، ممکن است تکرار رفتارهاى نامطلوب را شدت بخشند؛ بخصوص اگر کودک احساس کند تنها از اين راه است که مىتواند مورد توجه والدين قرار گيرد.
تنبيه در عين حال مىتواند به وجودآورنده عارضههاى جانبى نيز باشد که براى تنبيهکننده قابل پيشبينى نيستند؛
- اولين عارضه اين است؛ کسانى که تنبيههاى شديد اعمال مىکنند پرخاشگرى و ساير رفتارهاى هيجانى از جمله گريه کردن، انواع کج خلقىها و کوبيدن سر به زمين را در کودک رشد مىدهند.
- دوم اينکه وجود تنبيهکننده گاهى چنان با خاطره بد تنبيه تداعى مىشود که تنبيه شونده بهطور کلى از تعامل با او خوددارى مىکند.
- سوم اينکه تنبيه مىتواند باعث کاهش رفتارهاى مطلوبى شود که در اصل با همان رفتار ناهنجارى که کودک مرتکب شده است، در اين گروه قرار دارند. براى مثال کودکى که در کلاس به خاطر بيجا و بىموقع صحبت کردن تنبيه مىشود، ممکن است در واکنش به تنبيه همه نوع تعامل کلامى خود را در کلاس به حداقل برساند.
- چهارم اينکه والدينى که از تنبيه استفاده مىکنند،در عمل خود را الگوى فرزندان قرار مىدهند؛ در حالى که واقعا دوست ندارند اين رفتار آنها مورد تقليد فرزندانشان قرار گيرد. اين حقيقت که بسيارى از بزهکاران در کودکى تنبيه بدنى شدهاند منعکس کننده اين واقعيت است که کودکان رفتارهاى تجاوزکارانه والدين را الگو قرار مىدهند.
- پنجم اينکه تنبيه ابزار خوبى براى تربيت نيست؛ زيرا به شخص فقط اشتباهاتش را گوشزد مىکند و رفتارهاى نامطلوبى را که بايد به جاى آنها انجام گيرد، نشان نمىدهد.
- سرانجام اينکه تنبيه ايجاد عادت مىکند. بدينصورت که استفاده از تنبيه بهطور موقت رفتار نامطلوب کودک را متوقف مىسازد اما رفتار والدين را بهطور منفى تقويت مىکند و باعث مىشود آنها به احتمال زياد در موقعيتهاى مشابه دوباره از تنبيه استفاده کنند.
تنبيه بايد پيوسته همراه با تقويت رفتار مطلوبى باشد که انتظارش را از کودک داريم و حتى در چنين مواقعى نيز بايد به ندرت از اين وسيله استفاده کرد. بهترين روش تنبيه، محروم کردن تنبيه شونده از امتيازات و چيزهايى است که او به آنها علاقه دارد. او بايد بداند که اين محروميت پيامد رفتار نامطلوب خود اوست. ترجيح دارد والدين و مربيان از تنبيه بدنى مانند کشيده زدن به کودک و بر پشت دست زدن او جدا خوددارى کنند.
اختلالاتى که در گستره مشکلات رفتارى دانشآموزان کودک و نوجوان طبقهبندى شده از مشکلات کردارى هستند، بيشتر از آنکه حاصل اخلاق و رفتار فردى کودک و نوجوان باشند، بازتاب رفتار والدين و مربيان آنها هستند. الگوبردارى و يا به عبارت ديگر روى آوردن به کردار نادرست ديگران و مشاهده رفتارهاى غلط بزرگسالان مىتواند در توسعه اين اختلالات نقش اساسى داشته باشد.
مهمترين مشکلات خانوادگى قابل شناسايى را که در بروز اين اختلالات نقش دارند مىتوان به صورت زير خلاصه کرد:
چگونگى رابطه فرزند با خانواده (بىتوجهى والدين به کودک يا حمايت افراطى از او)، تامين مخارج خانواده توسط افرادى غير از والدين (اقوام مادر، اقوام پدر و يا کسانى ديگر)، بىسرپرستي، سکونت کودک و نوجوان در محلى غير از محل زندگى خانواده اصلى (خانواده مادر، خانواده پدر و سايرين)، بيمارىهاى سخت افراد خانواده، فوت نزديکان (پدر، مادر و سايرين)، عضويت در خانواده 7 نفر به بالا، اختلافات فاميلي، اختلافات والدين، طلاق والدين، فساد اخلاقى افراد خانواده (پدر، مادر و سايرين)، بهرهکشى از کودکان (توسط پدر، مادر و سايرين)، اعتياد اعضاى خانواده به مواد مخدر و الکل، بيمارىهاى عصبى يا روانى اعضاى خانواده، فقر مالى و ساير موارد مانند آن.
کاهش مشکلات کردارى قبل از آنکه به مشاوره کلينيکى و آزمايشهاى روانشناسانه نياز داشته باشند به تصحيح کردار والدين و مربيان احتياج دارند. توصيه مىشود والدينى که فرزندان آنها مشکلات کردارى دارند، کتابهاى ويژه اين اختلالات و ساير منابع آموزشى مرتبط با آنها را مطالعه کنند.
مشکلات کردارى عمدتا موارد زير را شامل مىشوند: دروغگويي، پرخاشگرى در کلاس و در منزل، دزدي، فرار از مدرسه، لجبازى يا بىاعتنايى متقابل، اختلال در منش، اختلال در شخصيت، اختلال در دقت و تمرکز حواس، پوشش و آرايش نامناسب،فرار از منزل، تمارض، فحاشي، توهين به اولياى مدرسه، مبادله وسايل و اشياى مبتذل مانند کتاب، مجله، نوار ويديو، عکس، اسلايد، نوار صوتي، سىدى و...
البته رشد و توسعه سرگرمىهاى رايانهاى خشونتبار، نمايش فيلمها و سريالهاى خشن در تلويزيون و سينما و حتى بروز برخوردهاى پرخاشگرانه در مسابقات ورزشى که عمدتا چهرههاى شاخص ورزشى و سينمايى با تاثيرگذارى قوى روى شخصيت روانى کودکان و نوجوانان مرتکب مىشوند، از جمله عوامل اجتماعى بروز اين پديده در بين دانشآموزان مىباشند.(3)
پىنوشتها:
-1 نظريه روانکاوى فرويد صفحه 15، )The goal of all life is death(
-2 نظريههاى شخصيت، نگارش دکتر على اکبر سياسى انتشارات دانشگاه تهران، صفحه 29
-3 نمايه مشکلات رفتارى در کودکان ونوجوانان نوشته مرتضى مجدفر، رشد معلم، دوره بيست و دوم
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}